هلیای مامانهلیای مامان، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

♥دل نوشته هایی برای دخترم♥

خاطرات دیشب

سیلام نفس مامان چطوری خانم/ اقا؟ مامانی کلی برات حرف دارم من هنوز 5 ماه تا زمان به دنیا اومدن تو وقت دارم اما از همین الان تو استرس زایمانم دیشب داشتم به مامانی (مامان من) میگفتم وای نمیشه وقت زایمان که رسید دست بکنی تو گلوت نی نی رو بالا بیاری همین حرفو که زدم مامانی غش کرد از خنده  بهم گفت خدا عقلت بده بالاخره این حرف ها که تموم شد بهش گفتم لباس های بچگی هامو بیاره از من فقط یکی از لباس هامو نگه داشته بود  اما از لباس های خاله یه 3.4 دستی نگه داشته بود بعد یه پتو کاموایی بهم داده میگه این هنوز استفاده نشده وقتی از تو پلاستیک درش اوردم یه کمی ازش کدر شده بود به مامانی گفتم تو که گفتی این استفاده نشد...
25 مرداد 1391

یه خواب...

سلام مادری دیشب یه خواب خاص دیدم خواب دیدم رفته بودم پیش خدا حتی یادمه تو خواب فرشته مرگ رو قشنگ دیدم وقتی داشتم تو مراسم ختمم همه رو میدیدم یه دفعه دیدم تو بغل بابایی هستی خیلی ناز و زیبا بودی یه نی نی سرخ و سفید یادمه وقتی داشتم ازت دور میشدم فقطگریه میکردم میگفتم بچم بچم..... این خواب اعصاب و روانمو بهم ریخته برام دعا کم مادری.
17 مرداد 1391

کلی حرف نگفته

سلام جیگیلی بیگیلی اوه مامانی کلی برات حرف دارم  اول اینکه چند روز پیشا داشتم تو نت میچرخیدم یه مطلب جالب دیدم تعیین جنسیت بدون سونوگرافی خلاصه رفتیم ببینیم چیه؟؟؟ یه سری جدول چینی بود و سوال های مختلف و چند تا چیز تجربی دیگه که با توجه به تمام این ها نی نی من دخمل شد اینو یادم رفت بهت بگم قرار شد اگه دخمل بشی اسمتو بزاریم " مهراسا " دوم اینکه جنابعالی الان تو هفته ١٦ هستی  تو دلم حست میکنم   سوم اینکه من چیکار کنم از دست این بابات دیشب با یه اکیپ رفتیم شهر بازی همه سوار همه ی وسیله ها شدن اما من فقط نیگاشون کردم بعد اخر دفعه که همه میخواستیم سوار قایق بشیم بابات نزاش من سوار ش...
15 مرداد 1391

عاقبت....

عاقبت در يك شب از شبهاي دور /كودك من پا به دنيا مينهد آن زمان برمن خداي مهربان / نام شورانگيز مادر مينهد آن زمان طفل قشنگم بيخيال/ در ميان بسترش خوابيده است بوي او چون عطر پاك ياس ها/ در مشام جان من پيچيده است آن زمان ديگر وجودم مو به مو / بسته با هستي طفلم ميشود آن زمان در هر رگ من جاي خون / مهر او در تار و پودم ميشود ميفشارم پيكرش را در برم / گويمش چشمان خودرا باز كن همچو عشق پاك من جاويد باش / در كنارم زندگي آغاز كن ميگشايد نور چشمم ديدگان / بوسه ها از مهر بر رويش زنم گويمش آهسته اي طفل عزيز / ميپرستم من تورا مادر منم ...
15 مرداد 1391

یه پست یهویی

دلم خیلی گرفته مامانی تنهام   بابات از صبح رفته ددر یه زنگ هم نزده احوال ما رو بپرسه اینقدر دلم گرفته بود که داشتم تو نت میچرخیدم و مطالب تنهایی و دلتنگی میخوندم یه دفعه................ یه اتفاق مهم رخ داد............. همین جور که داشتم میخوندم دستم هم رو شکمم بود که یهو یه چیزی به شکمم لگد زد میدونی این لگد یعنی چی؟ یعنی من دیگه تنها نیستم تو لحظه هایی که بابات نیست من عمرا احساس تنهایی کنم  اخه مگه ادم با این تکون های تو میتونه تنها باشه؟     ...
6 مرداد 1391

یه حرکت هایی دارم حس میکنم..

سلام نی نی کوتولو مامانی مادری الان 3.4 روزه تو دلم یه حرکت هایی دارم حس میکنم همه میگن وقتی ماه 4 تموم بشه نی نی تکون میخوره اما من الان دارم حس میکنم دارم کم کم نگرانت میشم مامان هایی که تجربه دارین کمکم کنید   ...
6 مرداد 1391
1